منتظران ظهور
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : علی بامری

نفس کشیدن آدمی گام های او به سوی مرگ است.
دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 2:10 ::  نويسنده : علی بامری

مقام و منزلت اهل بیت علیهم السّلام و ارزش مداحى و دوستى آن بزرگواران و گریه بر آنان
آیت الله بهجت در دیدار عدّه اى از مداحان اهل بیت علیهم السّلام ا ایشان بیاناتى پیرامون مقام و منزلت ائمه اطهارعلیهم السّلام و ارزش مدّاحى و ولایت اهل بیت علیهم السّلام فرموده اند :
((آقایانى که به شغل مدّاحىِ اهل بیت مبتلا هستند و به ذکر فضایل و مصائب آن بزرگواران مى پردازند، باید بدانند که در چه موقعیّتى هستند و چه چیزى را دارند انجام مى دهند و براى چه دارند این کار را مى کنند.
باید بدانند همان مودّت ذِى الْقُربى که در قرآن است پیاده مى کنند، خواه ذکر فضایل اهل بیت علیهم السّلام باشد و یا ذکر مصایب آنان ، همه اجر رسالت را ادا کردن ، و مردم را بر قرآن تثبیت کردن است ؛ زیرا قرآن دارد ((إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ))
اگر کسى بگوید ما قرآن را مى خواهیم ، ولى با اهل بیت کارى نداریم و ((حَسْبنُا کِتابُ اللّهِ))
ما مى گوییم : آیا همان کتاب الله که در آن (إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ) هست ، آن را مى گویید؟ آیا مى شود گفت کارى به اهل بیت نداریم ؟
کتاب اللّهى که در آن مى گوید: (أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ و أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى )
آن را مى گویى ؟ آیا این بدون اکمال ، بدون ولایت اهل بیت مى شود؟
آن قرآن را مى گویى که مى گوید: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ...)؟
بله ، اگر در قرآن شما این آیه ها نباشد، ممکن است بگویید ما قرآن را مى گیریم و در قرآن ما اینها نیست .
على هذا، باید بدانیم که یک واجب بزرگى بر دوش همه هست . معلّمین و مدّاحان باید بفهمانند که از محبّت اینها نباید دست برداشت . همه چیز در محبّت است .
ما اگر خدا را دوست بداریم آیا ممکن است دوستانش را دوست نداشته باشیم ؟
آیا ممکن است اعمالى را که او دوست دارد دوست نداشته باشیم ؟
آیا مى شود کسى دوست خدا باشد ولى دوستِ دوستان خدا نباشد؟ و اعمالى را که خدا، دوست نداشته باشد، و اعمالى را که خدا دشمن دارد دوست داشته باشد؟ آیا چنین چیزى مى شود؟
قهراً کسى که گفته است ((حَسْبُنا کِتابُ اللّه و هیچ چیز دیگرى لازم نیست )) دروغ واضح و آشکار است ، مثل اینکه در روز بگوید: حالا شب است ، و در شب بگوید: حالا روز است .
کتاب الله که پر است از ((کُونُوا مَعَ الصّادِقین ))، کتاب الله که صف متّقین و فاسقین را جدا نموده ببینید فاسقین چه کسانى هستند و متّقین چه کسانى هستند. حالا آیا مى شود تفکیک و تبعیض کرد؟ این مثل آن است که کسى بگوید: ما نصف قرآن را قبول داریم و نصف دیگر را قبول نداریم ، کما اینکه یهود و نصارى سیصد سال قبل گفتند: لعن یهود و نصارى باید از قرآن حذف شود. حتى غیر از خداپرستى چیز دیگر در قرآن نباید باشد. آیا واقعاً اگر قرآن را تنصیف کنیم قرآن است ؟ سپس بگوییم خداپرستى هم لازم نیست . بت پرستان هم بگویند خوب ما هم گناهى داریم هم صفایى داریم ، هم زنایى داریم ، هم مال مردم خورى داریم ، البته یک مطالبى هم دیگر قائلند که مى گویند لازم نیست خدا یکى باشد بلکه اینها ((شُفَعائُنا عِنْدَاللّهُ)) هستند.
پس اگر بنا بر تبعیض باشد، اکثر مردم اصلا خداپرست نیستند بلکه بت پرستند. در صورتى که دین خدا تبعیضى نیست ، یا باید همه اش را بگیرى یا اینکه هیچ چیز را نگیرى .
یک مرد ناجورى هنگام مرگ به بچّه هاى خودش وصیت کرد: اى بچه ها! اینهایى که شما را به خداپرستى و دیندارى دعوت مى کنند تا مى توانید وجود خدا را انکار کنید، وگرنه اگر مغلوب شوید و قبول کنید که خدایى هست دیگر از شر اینها راحت نمى شوید و باید تابع اینها باشید، اگر گفتند زن باید از روى دست وضو بگیرد و مرد از پشت دست وضو بگیرد، نمى توانى مخالفت کنى .
در هر صورت باید ببینید مدّاحى چیست و مصیبت خوانى چیست گریاندن و گریستن چیست ؟ برخى آن قدر احمق هستند که نمى فهمند این اشک - که طریقه تمام انبیاعلیهم السّلام بوده براى شوق لقاءالله و براى تحصیل رضوان الله - در مساءله دوستان خدا نیز از همین باب است ، و محبّت اینها هم - اگر در مصائب اینها اشک مى آورد و در شادى آنان شادمان ، و در حزن آنها محزون مى سازد - همینطور است .
دلیل بسیار است . اوّل اینکه : همه انبیاعلیهم السّلام از خوف خدا بُکاء داشتند، آیا از شوق لقاى خدا بکاء نداشتند؟ انبیاعلیهم السّلام کارشان همین بوده . اگر کسى انبیا را قبول دارد، باید بکاء و گریه را قبول داشته باشد.
و همچنین این مساءله که وارد شده است و نزد ما ثابت است و این مطلب در اذن دخول سید الشهداءعلیه السّلام منصوص است که :
((اءَأَدْخُلُ یا اللّهُ ؟ اءَأَدْخُلُ یا رَسُولُ اللّهِ؟))
- اى خدا، آیا وارد شوم ؟ اى پیامبر خدا آیا داخل شوم ؟
از اینها باید استیذان بشود. اما کیست که این مطلب را بفهمد و عاقل باشد:
((فَإِنْ دَمَعَتْ عَیْنُکَ، فَتِلْکَ عَلامَةُ الاِْذْنِ))
پس اگر چشمت اشک آلود شد، این نشانه اذن و اجازه [از سوى خدا و رسول خدا] مى باشد.
اگر اشکى از چشم آمد علامت این است که به تو اذن داده اند. این اشک چشم من به اعلى علییّن مربوط است ، اما احمقها مى گویند: نه اشک چشم - نعوذ بالله - خرافات است . در حالى که این اشک چشم به بالا مربوط است .
عمل اُمُّ داوودآن قدر مفصّل است که بعضیها از ظهر تا غروب نمى توانند تمام کنند. دستور است که در آن سجده آخرى سعى بکن از چشمت اشکى بیاید، اگر اشک آمد علامت این است که دعاى تو مستجاب شد.
حالا یک عدّه اى مى گویند این اشک هیچ کاره است ، در حالى که این اشک مربوط است به اعلى علییّن ، از آنجا استیذان مى کند و از آنجا استجابت دعا مى کند.
لذا کسانى که حاجت مهمّى دارند باید بدانند نمازها و عبادتهایى را که براى حاجت ذکر شده انجام دهند، براى اینکه چون تثبیت بکنند یا تاءیید بکنند و به حاجت خودشان برسند، باید ملتفت باشند که بعد از طلب حاجت و دعا و نماز به سجده بروند و سعى کنند به اندازه بال مگسى تر بشود. اشک چشم علامت این است که مطلب تمام شد.
بله ، چیزى که هست عینک ما درست صاف نیست ، ما نمى فهمیم . چون فرض کنید ما از خدا خانه مى خواهیم و خدا خانه اى که ما مى خواهیم براى ما مصلحت نمى داند، حالا خدا چه کار مى کند آیا دعاى او را باطل مى کند؟ نه بلکه بالاتر از خانه به او مى دهد، به مَلَک مى فرماید: ((چند سال عمر این فرد را افزایش بده .)) در حالى که این بیچاره خیال مى کند در برابر این همه زحمت که کشید اثرى از خانه و از دعاى خودش ندید و دعایش مستجاب نشد چون نمى داند که بالاتر از استجابت این دعا به او داده است این را نمى فهمد. باید به خدا حسن ظّن داشته باشیم ، و عینک باید واسع و صاف باشد و کدورت نداشته باشد.))


نفس کشیدن آدمی گام های او به سوی مرگ است.
شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : علی بامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

سخاوت حضرت على علیه السّلام
روزهـا روزه مـى گـرفـت و شـبـهـا بـه گـرسـنگى مى گذرانید و قوت خود را به دیـگـران عـطـا مـى فـرمـود، و سـوره هـَلْ اَتـى در بـاب ایـثـار آن حـضـرت نازل شده و آیه (اَلّذَینَ یُنْفِقُونَ اَمْو الَهُمْ بِاللَّیْل وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً)در شـاءن او وارد شـده . مـزدورى مى کرد و اجرتش را تصدّق مى نمود و خود از گرسنگى بـر شـکـم مـبـارک سـنگ مى بست و بس است شهادت معاویه که اَعْدا عَدُوّ آن حضرت است به سـخـاوت آن جناب ؛ چه اَلْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْدآءُ. معاویه گفت : در حق او که على علیه السّلام اگر مالک شود خانه اى از طلا و خانه اى از کاه ، طلا را بیشتر تصدّق مى دهد تا هـیـچ از آن نـمـانـد. و چـون آن جناب از دنیا رفت هیچ چیز باقى نگذاشت مگر دَراهِمى که مى خـواسـت خـادمـى از بـراى اهـل خـود بـخـرد و خـطـاب آن حـضـرت بـا اَمـْوال دنـیـویـّه بـه (ی ا بـَیـْضاء وَی ا صَفْراء غَرّى غَیْرى )و جاروب نـمـودن او بـیـت المـال را بـعـد از تـصدّق اموال و نماز گزاردن در جاى او، در کتب سُنّى و شیعه مسطور است .
شیخ مفید رحمه اللّه از سعید بن کلثوم روایت کرده است که وقتى در خدمت حضرت امام جعفر صـادق عـلیـه السـّلام بودم آن حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را نام برد و مدح بسیار نـمـود آن جـنـاب را تـا آنکه فرمود: به خدا قسم که على بن ابى طالب علیه السّلام هیچ گاهى در دنیا حرام تناول نفرمود تا از دنیا رحلت کرد و هیچ وقت دوامرى از براى او روى نـمـى داد کـه رضـاى خـدا در آن دوامـر باشد مگر آنکه امیرالمؤ منین علیه السّلام اختیار مى کـرد آن امـرى را کـه سـخـت تـر و شـدیـدتـر بـود و نـازل نـشـد بـر رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نازله و امر مهمى مگر آنکه على عـلیـه السـّلام را بـراى کـشـف آن مـى طـلبـیـد و هـیـچ کـس را در ایـن امـّت طـاقـت عـمـل رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـبـود مـگـر امـیـرالمـؤ منین علیه السّلام و عـمـل آن حضرت مانند عمل شخصى بود که مواجه جنّت و نار باشد که امید ثواب و ترس ‍ عـقـاب داشـتـه بـاشـد و در راه خـدا از مـال خـویـش کـه بـه کـدّ یـمـیـن و رشـح جـبـیـن حـاصـل کـرده بـود هـزار بـنـده خـریـد و آزاد کـرد و قـوت اهـل خـانـه آن حضرت زیت و سرکه و عجوه بود و لباس او از کرباس تجاوز نمى کرد و هـرگـاه جـامـه مـى پوشید که آستین آن بلند بود مِقْراضى مى طلبید و آن زیادتى را مى بـرید، و هیچ کس در اهل بیت و اولاد آن حضرت مثل على بن الحسین علیه السّلام در لباس و فقاهت اَشْبَه به او نبود.

منبع:منتهی الامال

نفس کشیدن آدمی گام های او به سوی مرگ است.
شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : علی بامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

زهدحضرت علی علیه السلام

شکى نیست که اَزْهَد مردم بعد از رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، آن حضرت بود و تمام زاهدین روى اخلاص به او دارنـد و آن حـضـرت سـیـد زُهـّاد بـود هـرگـز طـعـامـى سـیـر نـخـورد و مـاءکـول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود. نان ریزه هاى خشک جوین را مى خورد و سَر اَنـبـان نـان را مهر مى کرد که مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زیت یا روغنى به آن بـیـالایـنـد و کـم بـود کـه خـورشى با نان خود ضمّ کند و اگر گاهى مى کرد نمک یا سرکه بود.
و در کـیـفـیـت شـهـادت آن حـضرت بیاید که آن حضرت در شب نوزدهم ماه رمضان که براى افـطـار بـه خـانه ام کلثوم آمد، امّ کلثوم طَبَقى از طعام نزد آن حضرت نهاد که در آن دو قـرص جـویـن و کاسه اى از لَبَن و قدرى نمک بود حضرت را که نظر بر آن طعام افتاد بگریست و فرمود: اى دختر! دو نان خورش براى من در یک طَبَق حاضر کرده اى مگر نمى دانى که من متابعت برادر و پسر عمّم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را مى کنم تا آنـکـه فـرمود: به خدا سوگند که افطار نمى کنم تا یکى از این دو خورش را بردارى ! پـس امّ کـلثـوم کـاسـه لَبـَن را بـرداشـت و آن حـضـرت انـدکـى از نـان بـا نـمـک تـنـاول فـرمـود و حـمـد و ثـنـاى الهـى بـه جـا آورد و به عبادت برخاست و آن حضرت در مـکـتـوبـى کـه به عُثمان بن حُنَیْف نوشته چنین مرقوم فرموده که امام شما در دنیا اکتفا کـرد بـه دو جامه کهنه و از طعام خود به دو قرص نان ، و فرموده که اگر من مى خواستم غـذاى خـود را از عـَسـَل مـُصَفّى و مغز گندم قرار دهم و جامه هاى خویش ‍ را از بافته هاى حـریـر و ابـریـشـم کنم ممکن بود، لیکن هیهات که هوى و هوس بر من غلبه کند و من طعامم چـنـیـن بـاشد و شاید در حجاز یا در یَمامه کسى باشد که نان نداشته باشد و شکم سیر بـر زمـیـن نـگذارد، آیا من با شکم سیر بخوابم و در اطراف من شکم هاى گرسنه باشد و قناعت کنم به همین مقدار که مرا امیر مؤ منان گویند ولیکن فقرا را مشارکت نکنم در سختى و مـکـاره روزگـار، خـلق نـکـردنـد مرا که پیوسته مثل حیواناتى که همّ آنها به خوردن علف مصروف است مشغول به خوردن غذاهاى طیّب و لذیذ شوم .
بـالجـمـله ؛ اگر کسى سیر کند در خُطَب و کلمات آن حضرت به عین الیقین مى داند کثرت زهد و بى اعتنائى آن جناب به دنیا تا چه اندازه بود.
شـیـخ مـفـیـد روایـت کرده که آن حضرت در سفرى که به جانب بصره کوچ فرمود به جهت دفع اصحاب جَمَل نزول اجلال فرمود در رَبَذه ، حُجّاج مکّه نیز آنجا فرود آمده بودند و در نـزدیـکـى خـیـمـه آن حـضـرت جـمع شده بودند تا مگر کلامى از آن حضرت استماع کنند و مـطلبى از آن جناب استفاده نمایند و آن جناب در خیمه خود به جاى بود. ابن عباس به جهت آنـکـه حـضرت را از اجتماع مردم خبر دهد و او را از خیمه بیرون آورد گفت رفتم به خدمت آن حـضـرت یافتم او را که کفش خود را پینه مى زند و وصله مى دوزد، گفتم که احتیاج ما با آنـکـه اصـلاح امـر مـا کنى بیشتر است از آنکه این کفش پاره را پینه بدوزى ، حضرت مرا پـاسـخ نـداد تا از اصلاح کفش ‍ خود فارغ شد، آنگاه آن کفش را گذاشت پهلوى آن یکتاى دیـگـرش و مرا فرمود که این جفت کفش مرا قیمت کن ؛ من گفتم : قیمتى ندارد، یعنى از کثرت اِنـْدراس و کـهـنـگـى دیـگـر قابل قیمت نیست و بهائى ندارد. فرمود: با این همه چند ارزش دارد؟ گفتم : درهمى یا پاره درهمى ، فرمود: به خدا سوگند که این یک جفت کفش در نزد من بـهـتـر و مـحبوبتر است از امارت و خلافت شما مگر اینکه توانم اقامه و احقاق حقى کنم یا باطلى را دفع فرمایم . الخ .
و از جـمـله کـلمـات آن حـضرت است که به سوى ابن عباس مکتوب فرموده که الحقّ سزاوار است به آب طلا نوشته شود:
اَمـّا بـَعـْدُ، فـَاِنَّ الْمـَرْءَ قـَدْ یـَسـُرُّهُ دَرْکُ م الَمْ یـَکـُنْ لِیـَفـُوتَهُ وَیَسُوئُهُ فَوْتُ م الَمْ یَکُنْ لِیـُدْرِکـَهُ فـَلْیـَکـُنْ سـُروُرُکَ بـِم انـِلْتَ مـِنْ آخـِرَتـِکَ وَلْیـَکـُنْ اَسـَفـُکـَ عـَل ى م اف اتـَک مـِنـْه ا وَم ا نـِلْتَ مـِنْ دُنْی اکَ فَلا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحا وَم اف اتَکَ مِنْه ا فَلا تَاءْسَ عَلَیْهِ جَزَعا وَلْیَکُنْ هَمُّکَ فیم ا بَعْدَ الْمَوْتِ؛
یعنى همانا مردم را گاهى مسرور و خشنود مى سازد یافتن چیزى که از او فوت نخواهد شد و در قـضـاى خـدا تـقـدیـر یـافـتـه کـه بـه او بـرسـد و انـدوهـنـاک و بـدحـال مـى کند او را نیافتن چیزى که نمى تواند او را درک کند و نباید که آن را بیابد؛ چـه هم به حکم خدا ادراک آن از براى او مُحال باشد پس باید که سرور و خوشحالى تو در آن چـیـزى بـاشد که از آخرت به دست کنى و غصه و غم تو بر آن چیزى باشد که از فـوائد آخـرت از دسـت تو بیرون رود، لاجرم بدانچه از منافع و فوائد دنیویه به دست آورى زیاده خوشحال مباش و به فراهم آمدن اموال دنیا فرحان مشو و چون دنیا با تو پشت کند غمگین و در جزع مباش و اهتمام تو در کارى باید که بعد از مرگ به کار آید.
ابـن عـبـاس پـس از آنـکـه ایـن مـکـتـوب را قـرائت کـرد گـفـت کـه مـن بـعـد از کـلمـات رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از هـیـچ کـلامـى نـفـع نـبـردم مثل آنچه از این کلمات نفع بردم !
بالجمله ؛مطالعه این کلمات از براى زهد در دنیا هر عاقلى را کافى و وافى است .

نفس کشیدن آدمی گام های او به سوی مرگ است.
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 2:52 ::  نويسنده : علی بامری

آقا جان...دور نيست...
آنروز كه شريان انتظار شهر؛
شوق آمدنت را طغيان كند
و وسعت حضورت را
آسمان چشمها باران ببارد...!

نفس کشیدن آدمی گام های او به سوی مرگ است.

درباره وبلاگ

این وب سایت به یادجوان ناکام مرحوم حمیدبامری ازساکنین کلاکنتک درشهرستان دلگان راه اندازی شده،شادی روح آن مرحوم وتمام گذشتگان فاتحه وصلوات بفرست. اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم اللهم عجل لولیک الفرج
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان منتظران ظهور و آدرس alibamari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 485415
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



زندگی آب روان است روان می گذرد آنچه تقدیر من وتوست همان می گذرد.